جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید
صبح که پردهها را باز میکنم، یک گراز منتظر من است... صبح بخیر عزیزم! سلام! او یک بچه گراز بود و او کم کم به سمت در آمد. مثل اینکه بگوید«در داخل خانه چه میکنی؟» او رفت و آمد داشت و همیشه چهره ای بسیار رسا و گویا داشت... "کیوتی"! وقتی باران میبارد همیشه خنده دار است، زیرا فقط بینی کوچکی را از میان مه می بینی... وقتی شروع به گذاشتن غذا روی پلهها کردم، آن موقع بود که "کیوتی" به یک عضو واقعی از خانواده ما تبدیل شد.