جزئیات
بیشتر بخوانید
پادشاهی بود که بسیار ثروتمند بود و هرچه می خواست داشت، اما احساس می کرد کافی نیست. پس از مشاور خردمندش خواست که انگشتری به او بدهد، یا چنین چیزی، انگشتری یا دستبندی به او بدهد که اثر بسیار بسیار خاصی داشته باشد. مثلاً اگر خوشحال باشد و آن انگشتر یا دستبند را بپوشد، باعث ناراحت شدن او بشود. و اگر غمگین باشد و به دستبند نگاه کند، او را خوشحال کند.